نويسنده: دکتر محمّد ابراهيم آيتي




 

در ماه محرم سال شصت و يک هجري در سرزمين عراق در کنار رودخانه فرات واقعه اي روي داد که در آن روز به لحاظ تاريخي بسيار جزيي و کوچک و کم اهميت مي نمود، سپاهي عظيم که از طرف دستگاه خلافت اسلامي اموي تجهيز شده بود جمعيتي را که شماره آنان به صد نفر نمي رسيد محاصره کردند و تحت فشار قرار دادند تا براي خليفه وقت بيعت کنند و در مقابل امر وي تسليم شوند، و چون اين جمعيت اندک تن به بيعت ندادند و تسليم نشدند جنگي سخت در گرفت که مدت آن بسيار کوتاه بود و در کمتر از يک روز کار يکسره شد و همه افراد آن سپاه مختصر کشته شدند، و چنان گمان مي رفت که اين حادثه تاريخي هم مانند صدها حوادث نظير آن و مهمتر از آن در تاريخ بشر روي داده است و مي دهد در گوشه اي از تاريخ ثبت مي شود و در اثر مرور زمان در رديف حوادث کهنه و مرده تاريخ قرار مي گيرد.

گزارش مخالفت عمومي

هنگام وقوع اين حادثه وضع زندگي مسلمانان جريان عادي خود را از دست نداده بود و هرکس به کار روزانه خود سرگرم بود، کسبه مسلمان به کار و کسب خود مشغول بودند، مسجدهاي مسلمانان داير بود و نمازها به جماعت برگزار مي شد، خطيبان اسلامي بر منبر وعظ سخن از حلال و حرام، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب و ديگر موضوعات مذهبي مي گفتند.
تنها فصلي که در ميان نبود بحث در پيرامون اين حادثه به ظاهر بي اثر و زودگذر بود، تنها دستگاه خلافت بود که به دو منظور جريان اين واقعه را آنهم به جمال و ابهام به نواحي کشور اسلامي آن روز گزارش داد، يکي آن که مردم از کشته شدن سران نهضت مخالف دستگاه خلافت آگاه شوند و از پيش آمدي که براي ايشان شده است عبرت بگيرند، و ديگر نظاير اين قيام تکرار نشود، ديگر آن که دستگاه خلافت خود را در اين جريان محق و بي گناه نشان دهد و سران قيام را مردماني ماجراجو و فتنه انگيز و هرچند حسين بن علي (عليه السلام) در رأس آنان قرار گرفته باشد برخلاف حق و زورگو معرفي کند.
نه تنها دستگاه خلافت بني اميه و هواخواهانش بلکه حتي بيشتر مسلمانان آن روز جريان حادثه را به نفع کشندگان امام حسين (عليه السلام) تعبير مي کردند و تصور مي شد که نه تنها اينان به شهادت رسيدند بلکه ديگر کسي از اهل بيت و جز آنان ياراي مخالفت با يزيد را نخواهد داشت و دلهاي جريحه دار از شهادت امام هم پس از اندک زماني در اثر مرور زمان التيام خواهد يافت.
اينان نمي دانستند که اين فاجعه چند ساعته در اثر جوهر خالص و حقيقي که در بر دارد و در اثر انطباق کامل بر واقعيتهاي عميق مبارزه حق و باطل با گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تأثيرات روز افزون آن افزوده خواهد شد. در تاريخ وقوع اين حادثه فقط چند نفري از اهل بيت عصمت و طهارت بودند که مي توانستند اين واقعه را ارزيابي کنند و از آثاري که بعد از اين در ميان مسلمانان و در تاريخ اسلام خواهد داشت سخن بگويند و مردم را از اشتباهي که بدان گرفتارند تا اندازه اي بيرون آوردند، و همين چند نفر بودند که توانستند با سخنان خود پرده از روي خبط دستگاه خلافت و اشتباه مردم بردارند و مردم را متوجه کنند که اين شهيدان آرام خفته روي خاک با دشمن چه کرده اند و اين سرهاي بريده روي ني در آينده تاريخ چه غوغايي به پا خواهند کرد، اينان بودند که به عنوان اسيري به اين شهر و آن ديار رفتند و مسير فکري مردم را تغيير دادند و ساحت مقدس شهيدان خود را از هرگونه انديشه اي جز انديشه حق و سعادت مردم تبرئه کردند.

چرا فاجعه ي کربلا فراموش نشد؟

اينجا سؤالي است که بايد به آن توجه کرد و به آن پاسخ داد.
چرا فاجعه شهادت امام حسين (عليه السلام) کانون و مرکز تمام حوادث تاريخي اسلام و همه قيام هاي ديني شد، و هيچ قيامي و نهضتي و شهادت دسته جمعي ديگري نتوانست مانند قيام اباعبدالله الحسين (عليه السلام) در دنيا عظمت پيدا کند و اين فاجعه از همه فاجعه هاي تاريخ اسلام پيش افتاد. در غزوه احد که در شوال سال سوم هجري در ميان رسول خدا و مسلمانان از طرفي و مشرکان مکه از طرفي ديگر نزديک شهر مدينه روي داد و هفتصد نفر مسلمان در مقابل سه هزار دشمن در اثر اشتباهي که روي داد و چهل نفر از مسلمين فرمانده خود را اطاعت نکردند پس از غلبه و پيروزي بردشمن شکست خوردند و بيش از هشتاد نفر به شهادت رسيدند و حتي پس از شهادت بدنهاي غالب آنها مثله شد و وضع بدن ها به جايي رسيد که خواهري بدن برادر خود را جز به وسيله خللي که در انگشت وي بود نشناخت، در عين حال غزوه احد و شهادت بيش از هفتاد تا هشتاد نفر مسلمان از مجاهدين عظمت فاجعه کربلا را پيدا نکرده است.

واقعه شهداء فخّ

واقعه شهداء فخّ که عده اي از فرزندان رسول خدا در زمان حکومت هادي عباسي نزديک مکه معظمه به شهادت رسيدند، و همچنين واقعه شهادت شانزده نفر سادات حسني که در زندان هاشميه کوفه به دستور منصور دوانيقي زنداني شدند و يکي بعد از ديگري در آنجا مردند و منصور اجازه نداد که مرده آنها را دفن کنند و پس از آن که همگي مردند دستور داد که سقف زندان را بر سر شانزده نفر فرزندان رسول خدا که در زندان مرده بودند خراب کردند و آنها را غسل ندادند و کفن نکردند و به خاک نسپردند و فاجعه هاي ديگر تاريخ اسلام از اين قبيل، اين ها هيچ کدام فاجعه کربلا نمي شود.

هيچ شهيدي شهيد کربلا نشد

نام هيچ يک از اين شهدا جاي نام امام حسين (عليه السلام) را نمي تواند بگيرد، حتي نام حمزة بن عبدالمطلب عموي بزرگوار رسول خدا را که در احد به شهادت رسيد و از طرف ديگر خدا و رسول « سيد الشهداء » لقب يافت نمي توان به جاي نام اباعبدالله گذاشت و اثر اين را از آن انتظار داشت؟
ما نمي خواهيم و شايد نتوانيم با اين سؤال پاسخ کامل و جامعي داده باشيم، اما مي توان گفت قطع نظر از شخصيت رهبر اين قيام که قطعاً جهت پيش افتادن آن از باقي قيام ها است يکي از مهم ترين و مؤثرترين عوامل و علل پيش افتادن نهضت حسيني و قيام اباعبدالله (عليه السلام) فصلي است که پس از گذشتن کار و شهادت امام و يارانش بدان ضميمه گشت.

رفتار ناشايست دشمن

فصلي که خود دشمن در به وجود آوردن آن اصرار ورزيد و ندانسته موجبات رسوايي خود را فراهم کرد و در نتيجه به وسيله اسيران اهل بيت (عليهم السلام) از طرفي و کشندگان اباعبدالله (عليه السلام) از طرفي ديگر به حقيقت و ارزش اين قيام به دنيا معرفي گرديد، دشمنان امام تا توانستند پس از شهادت شهيدان و تمام شدن کار، هرزگي کردند و بدن هاي شهدا را لخت کردند لباس ها را به غارت بردند، به خيمه ها ريختند و اثاث اهل بيت را غارت کردند، خيمه ها را آتش زدند، خواستند بيمار را در بستر بيماري بکشند، بدن ها را زير سم اسب ها انداختند و لگد کوب کردند، سرها را بر نيزه ها برافراشتند، با اسيران داغديده تندي و درشتي کردند، بر لبها و دندانهاي امام خود چوب زدند.
اين هرزگي ها که همه اثرش به زيان دشمن بود و مردم را بيشتر به واقع امر آشنا مي ساخت، از کربلا شروع شد و تا سرزمين شام ادامه يافت و شخص يزيد در اين هرزگي ها شرکت کرد و سهمي را خود به عهده داشت.
از طرفي ديگر اسيران اهل بيت با کمال بزرگي و بزرگواري و چنان که گويا هيچ کاري نشده و هيچ مصيبتي نديده اند و برخلاف تشخيص غالب مردم آن روز که اينان را شکست خورده و از ميان رفته و از هستي ساقط شده مي پنداشتند هرجا رفتند از پيروزي خويش و رسوايي دشمن سخن گفتند، و روزي که بيشتر مردم دشمنان را پيروز و پيشرفته مي دانستند، اينان خود را سرفراز و کامياب، و دشمن مغرور خود را بدبخت و رسواي تاريخ معرفي کردند، و برخلاف پيش بيني مردم انقراض بني اميه را اعلام مي کردند.

هرزگي دشمن در حادثه کربلا

اگر ابن سعد و ابن زياد هرچند براي مصلحت خود پس از شهادت امام (عليه السلام) و يارانش نسبت به اهل بيت پيغمبر اظهار ادب و احترام مي کردند و آنان را در همان مصيبتي که خود به وجود آورده بودند تسليت مي گفتند و از دفن شهدا مانع نمي شدند، بلکه آنها را پيش از کشته هاي خود دفن مي کردند و اهل بيت را از همان کربلا با احترام و تجليل و تکريم به مدينه مي فرستادند. و هرزگي هاي دشمنان از طرفي، و تبليغات عميق تکان دهنده اهلبيت از طرفي ديگر پيش نمي آمد البته شهادت امام (عليه السلام) و فاجعه کربلا به اين صورت در دنيا منعکس نمي شد و دشمنان امام هم تا اين پايه بي آبرو و رسوا نمي گشتند.
اين هم کار خدا بود که دشمن خود با زور و جبر مبلّغان توانايي را به عنوان اسيري ببرد و در شهرها بگرداند و به آنها فرصت دهد که براي مردمي که بيشتر تماشاگر اين حادثه اند سخن بگويند و خود را به آنان معرفي کنند و همه جا رسول خدا را به عنوان پدر يا جّد خود نام ببرند.
نخستين فرصتي که به دست اهل بيت آمد توانستند داد سخن بدهند روز دوازدهم محرم بود که آنها را وارد شهر کردند، ديدن شهر کوفه براي اهل بيت بسيار غم انگيز بود چه بيشتر مدت خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) در اين شهر گذشته بود و دختران اميرالمؤمنين در سال 41 همراه برادرشان امام حسن (عليه السلام) از کوفه به مدينه رفته بودند و اکنون پس از بيست سال به صورت اسيري وارد شهري مي شدند که در حدود چهار سال آنجا سلطنت کرده بودند و مردم عراق که در جنگ هاي جمل و صفين و نهروان اصحاب و ياران علي (عليه السلام) بوده اند اکنون فرزند وي را کشته اند و فرزندان ديگر او را اسير کرده اند، اما سخنوران اهل بيت چنان که گويي از مدينه و حجاز به کوفه و عراق آمده اند تا سخن بگويند و براي همين است که مردم در کوچه و بازار فراهم گشته اند، کار خود را از همان روز دوازدهم آغاز کردند و هر کدام به نسبت سخن گفتند و آنگاه که مجال سخن گفتن در بازار و دم دروازه را از دست دادند و ديگر جمعيتي جز در مجلس ابن زياد در اختيارشان نبود همانجا اگر چه به عنوان جواب دادن به سؤال هاي ابن زياد حرف خود را مي زدند و کار خود را مي کردند، و آنگاه به زندان کوفه بر مي گشتند.

سخنان جاودانگان کربلا

خطبه ها و سخنان اين گويندگان شجاع و بي نظير در سينه هاي مردم جا گرفت، دلها را تکان داد، تشخيص مردم را عوض کرد، اشک ها را جاري ساخت و مردم را به اشتباه بزرگشان توجه داد احساسات مردم را برانگيخت، مردم را به ارزش اين قيام متوجه ساخت مجال تحريف اين حادثه را از دست دشمن گرفت، فاجعه کربلا را به همان صورتي که بود ثبت تاريخ کرد، تشنگي هاي اهلبيت را ثبت کرد، هرزگي هاي دشمن را ثبت کرد، وضع روحي اصحاب و ياران امام (عليه السلام) را چنان که بود در قيافه تاريخ نشان داد.
اين سطر نوراني را به نام علي بن الحسين (عليه السلام) ثبت تاريخ کرد« ما که بر حقيّم از مردن چه باک داريم. »
اين جمله را به نام قاسم بن الحسن بر جبهه ي تاريخ نوشت« مرگ در کام من از عسل شيرين تر است » قيافه اخلاص و نطق هاي مسلم بن عوسجه را در اين سطر مجسم ساخت« ما اگر از ياري تو دست برداريم و در اداي اين وظيفه کوتاهي کنيم نزد خدا چه عذري خواهيم داشت، به خدا قسم که تا زنده ام دست از ياري تو بر نمي دارم تا در راه تو جان دهم و پيش از همه يارانت کشته شوم. » يک دنيا عظمت روحي و شخصيت و مردانگي سعيد بن عبدالله حنفي را که امام (عليه السلام) به او اجازه رفتن داده بود در اين جمله خلاصه کرد« به خدا قسم اگر کشته شوم سپس زنده شوم باز مرا به آتش بسوزانند آن گاه خاکسترم را به باد دهند و هفتاد بار اين کار به سرم آيد از تو جدا نخواهم شد تا در اين راه به شهادت رسم. » و نام بشر بن عمرو حضرمي را با يک جمله افتخار آميز در تاريخ شهداي اسلام جاويد ساخت « اي حسين ابن علي درندگان بيابان مرا زنده پاره پاره کنند اگر از تو جدا شوم و حال تو را از دگران پرسنده باشم، چرا در حال تنهايي و بي کسي دست از ياري تو بردارم؟ هرگز چنين کاري نخواهد شد. » و حُسن عاقبت را در اين جمله جلوه گر ساخت« آيا مي شود که من پسر پيغمبر را در دست دشمن گرفتار بگذارم و خود راه سلامت و عافيت را در پيش گيرم خدا چنان روزي را نياورد » نام ديگر شهداي بزرگوار عاشورا با جمله هاي ذيل که نمودار عظمت و اخلاص و شهامت بي نظير آنها است ثبت تاريخ کرد.
عمروبن قرظه انصاري درحال جان دادن گفت« اي پسر پيغمبر آيا وفا کردم و وظيفه خويش را انجام دادم »؟
حبيب بن مظهر اسدي بر سر بالين مسلم بن عوسجه اسدي گفت« مسلم خوشا به حالت که پيش از ما به بهشت مي روي ».
مسلم بن عوسجه روي خاک مي گفت« حبيب من که رفتم، اما تو دست از ياري امام برمدار ».
ابوثمامه صاعدي نزديک ظهر به امام گفت: « اي حسين بن علي چه خوب بود که ما نماز ظهر را با تو مي خوانديم آن گاه به شهادت مي رسيديم. »
اگر خطبه ها و سخنراني هايي که در شام ايراد شد نبود و اگر مهلت سخن گفتن در مجلس ابن زياد و يزيد به دست خواهر و فرزند امام حسين نمي آمد بسيار مشکل بود که جريان شهادت امام و ياران وي به صورت کنوني در صفحه تاريخ ثبت شود و دست تحريف و خيانت قيافه روز عاشورا را برخلاف آنچه بوده است منعکس نسازد، و حتي جمله اي را که غلام سياهي به امام گفته است که« مرا از شهادت محروم نکن و بگذار با اين روي سياه رو سفيد باشم » از ياد نبرد، راستي کمتر فصلي از تاريخ مي توان يافت که تا اين حد بدون تحريف و بيش و کم و به اتفاق مورخان در بيشتر جزئيات به ثبت رسيده باشد.

حادثه کربلا بي شبيه ترين فصول تاريخ

به تحقيق مي توان گفت که تاريخ عاشوراي اباعبدالله(عليه السلام) يکي از روشن ترين و بي شبيه ترين فصول تاريخ است، و هيچ دستي نتوانسته است اين واقعه تاريخي را برخلاف آنچه بوده تحريف کند و بنويسد، مانند شيخ مفيد و طبري و ابوالفرج اصفهاني جزئيات اين فاجعه را چنان که بوده به اتفاق کلمه نوشته اند و چنان که گفتيم جهتش آن است که دشمن بسيار اشتباه کرد و ندانسته اصرار ورزيد که جريان اين حادثه به وسيله اسيران اهل بيت که خود شاهد جريان روز عاشورا بوده اند و بيشتر از هر کسي مي توانند آن را تشريح و توصيف کنند در مرکز حجاز يعني مدينه گفته شود و روزي علي بن الحسين (عليه السلام) در بازار کوفه، و روزي ديگر در مسجد جامع دمشق، و مدتي بعد در کنار مدينه با مردم سخن بگويد، وآنان را چنان در جريان قضيه قرار دهد که گويي خود در سرزمين نينوي و روز عاشورا بوده اند.

يزيد و اشتباه بزرگ تاريخي

البته روزي که يزيد از اين پيشامدها پشيمان شد و درست دريافت که آوردن زنان و کودکان اسير به کوفه و شام چه اشتباهي بود و چه بهتر همان که کار او و اهل بيت با همان شهادت به انجام مي رسيد و حساب ديگري باز نمي شد و مجال سخن گفتن در بازارها و انجمن هاي عمومي به دست آنان نمي افتاد، اما بسيار دير شده بود و ديگر امکان پذير نبود که سخن ها به سينه ها باز گردد و منظره هايي که مردم ديده اند و خطبه هايي که شنيده اند ناديده و ناشنيده گرفته شود و اشخاصي را که با صداي بلند در سر بازارها فرياد کرده اند، فرزندان پيغمبر هم که آيه تطهير درباره شان نازل شده است ديگر بار نامسلمان بدانند و فتنه انگيزي آنها را باور کنند و کشتن آنها را جايز شمارند، اهل بيت عصمت و طهارت برخلاف غالب مردم که اگر به مصيبتي گرفتار شوند در کتمان آن اصرار مي ورزند و آن را از مردم نهفته مي دارند اصرار داشتند که تا ممکن است مردم را از آنچه بر سر ايشان آمده آگاه سازند بدين جهت بود که در هر فرصتي جزئيات جريان عاشورا را براي مردم بيان مي کردند، و حتي براي امام حسين (عليه السلام) که بالاترين فضيلت هاي اسلامي و بشري را دارا بود غالباً همان فضيلت شهادت عنوان مي شد.

سخنراني امام سجاد در کوفه

امام چهارم با مردم کوفه سخن گفت و در مقابل آنان خطبه خواند و پس از آن که با اشاره اي مردم را خاموش کرد و آرام ساخت. فرمود:
« اي مردم هرکس مرا مي شناسد که شناخته است و هرکس مرا نمي شناسد اکنون نام و نشان خود را براي وي مي گويم، منم پسر آن کسي که با وي بي حرمتي کردند و آنچه داشت ربودند و مال او را به غارت بردند و زنان و فرزندان او را اسير کردند ».
راستي اگر امام چهارم در اين فرصت کوتاه سخن از چپاول و غارتگري و هرزگي هاي مردم عراق به ميان نمي آورد و يکي دو روز بعد از جريان حادثه که هنوز دستگاه خلافت گرم بود و نمي فهميد که چه خاکي بر سر خويش کرده و با دست خود چه گوري براي خود کنده است، جزئيات واقعه و بي حرمتي هاي دشمن را بر سر بازار علني نمي ساخت، بعيد نبود که قضايا را در تاريخ اسلام طوري ديگر جلوه مي دادند و حتي مي گفتند و مي نوشتند که بردن اهل بيت به کوفه و شام از نظر تجليل و تکريم و تسليت بوده و به هيچ وجه عنوان اسيري و دستگيري و جبر و زوري در کار نبوده است.

تاريخ صحيح عاشورا

اما امام چهارم (عليه السلام) درهمان سطر اول خطبه خود، تاريخ صحيح عاشورا را گفت و در سينه هاي مردم نوشت و همان گفته ها و شنيده ها و نوشته ها در قرن سوم در تاريخ هاي عمده اسلامي نوشته شد و کار از آن گذشت که حتي خلفاي آينده بني اميه که تمام قدرت و نيروي دستگاه خلافت را به دست داشتند بتوانند يک سطر آن را جا به جا کنند، و لااقل مسئله غارت کردن خيمه ها يا حتي بردن لباسهاي تن امام را از صفحه تاريخ بردارند، و اين رسوايي هاي شرم انگيز را از ياد مسلمانان ببرند، اهل بيت اسير امام بودند که اين قدرت را از دست بني اميه گرفتند و کاري کردند که نه تنها راه تحريف قضايا به روي دشمن بسته شد، بلکه جزئيات ناجوانمردي هاي کشندگان امام ثبت تاريخ شد، و حتي نام هر کس که هرزگي و ناجوانمردي کرده بود در صفحه تاريخ نوشته شد.

غارت خيمه ها

شيخ مفيد و طبري نوشته اند که هر چه لباس بر تن امام مانده بود، همه را پس از شهادت به غارت بردند، پيراهن امام را اسحاق بن حيوه از تن وي در آورد، زير جامه امام را بحربن کعب تميمي برد، عمامه امام را أخنس بن مرثد برد، شمشير امام را مردي از بني دارُم گرفت، و برد قطيفه امام را قيس بن اشعث بن قيس کندي برد، و بعدها در کوفه او را قيس قطيفه مي گفتند، کفش امام را مردي از قبيله أود که نام او أسود بود از پاي امام درآورد. سپس به خيمه ها ريختند و هرچه اثاث و جامه و شتر بود همه را بردند و حتي هرزگي را به آنجا رساندند که چادر از سر زنان مي کشيدند، اين جزئيات تاريخ را چه کسي نوشت؟ و چه کسي ثبت کرد؟ همان خطبه ها و همان سخنراني هاي اهل بيت بود که چهره تاريخ عاشورا را تا اين حدّ صريح و بي پرده به روي صفحات تاريخ آورد.

بدن امام (عليه السلام) لگدکوب کينه ها

تاريخ نه تنها نام ابن زياد را ضبط کرد که به ابن سعد دستور داد تا بدن امام را لگدکوب اسب ها کنند، بلکه جريان آن را با تمام جزئيات چنان که بوده منعکس نموده، و شيخ مفيد و طبري و ديگران نوشته اند که ابن سعد هنگامي به خيمه ها رسيد که مي خواستند امام چهارم را بکشند و دستور داد که کسي متعرض اين بيمار نشود و ديگر کسي در خيمه ها مزاحم اين زنان داغ ديده نباشد، و چون جريان غارت خيمه ها را به وي گفتند دستور داد که هر کس هر چه از اينان برده است بايد به ايشان پس بدهد، اما احدي از ايشان چيزي پس نداد، پس ابن سعد براي اجراي فرمان ابن زياد و لگدکوب ساختن بدن مطهر امام (عليه السلام) داوطلب خواست و شايد هم احتياط مي کرد که اشخاصي را معين کند و دستور دهد مبادا زير بار اين ننگ و رسوايي نروند اما چه احتياط بي جايي و چه احتمال بي موردي!!

پايمال بدنهاي شهيدان

به گفته مورخان بزرگ ده نفر داوطلب شدند و با کمال عشق و علاقه بر اسب ها نشستند و آنچه را مي خواست انجام دادند، و عجيب اين است که نام اين فرومايگان هم در تاريخ ثبت شده است و مورخان اسلامي همه آنها را با نام و نشان معرفي کرده اند، طبري و مفيد فقط دو نفرشان را نام برده اند، و مي گويند از اين ده نفر اسحاق بن حيوه حضرمي پيراهن امام را به غارت برد، و أخنس بن مرثد حضرمي عمامه از سر امام ربود، اگر امام چهارم به عذر بيماري و خستگي راه اسيري و افسردگي روحي از آنچه در صحنه ي عاشورا ديده است لب برمي بست و سخنان بازار کوفه را نگفته بود، و ام کلثوم و زينب دختران اميرالمؤمنين (عليه السلام) و فاطمه دختر امام (عليه السلام) هم در بازار کوفه سخن نمي گفتند و فرصت تحريف تاريخ را از دست دشمن نمي گرفتند، کجا بني اميه اجازه مي دادند که اين رسوايي ها و اين بدبختي ها و اين ناجوانمردي ها در تاريخ اسلام نوشته شود، و بني هاشم براي هميشه حريف خود را از ميدان دين داري و انسانيت و مکارم اخلاق و طرفداري از مردم مسلمان برانند.
آن روزي که اين سخنراني ها ايراد مي شد و اين خطبه ها به گوش مردم مي رسيد جز خود آن گويندگان که نيک مي دانستند چه مي گويند و چه مي کنند و در ارزيابي سخنان خود هيچ گونه اشتباهي نمي کردند، بقيه مردم نمي توانستند دريابند که اين خطابه هاي
اهل بيت گاهي در بازار و دم دروازه ها، گاهي در مجلس عمومي و گاهي در مسجد و با مسلمانان نمازگزار تاريخ عاشورا را چگونه خواهد ساخت و در آينده نزديک فهم و تشخيص مردم را تا چه حد عوض خواهد کرد و بيشتر مردم بيش از اين نمي فهميدند که مردمي پدر کشته و داغدار از فشار مصيبت سخني مي گويند و ناله اي مي کنند و اشکي مي ريزند، و شايد احتمال نمي دادند که اين گفتارها دنباله همان نقشه خدايي است که سهمي است که اينان در جريان اين نهضت عظيم و عميق به عهده دارند، و کار امام بدون اين شرح و تفسيري که به وسيله اين گويندگان گفته مي شود به کمال خويش نمي رسد، و راستي خطر آن است که فردا اين قيام خدايي را که پاک ترين مردان اسلام رهبري آن را به عهده داشته اند جنبشي مادي و نهضتي آلوده به اغراض دنيوي نشان دهند و براي هميشه حقيقت امر بر مسلمانان و نسل هاي آينده شان پوشيده بماند، و جز چند صفحه تاريخ (سفارشي تحريف شده) در اختيار آنها نباشد.
همين حساب ها بود که علي بن الحسين(عليه السلام) را از بيماري و سوگواري که داشت و زينب کبري و خواهر و برادرزاده اش را از اسيري و داغداري فراموش داد، و به جاي آن که قيافه مردماني بيچاره و داغدار و دست به دامن دشمن به خود بگيرند با قيافه هايي که نمودار تصميم و اراده و پيروزي و موفقيت و تعقيب مبارزه بود به تبليغ پرداخت و از هر فرصتي هرچه کوتاه استفاده کردند تا آن جا که اگر کسي از روي ناشناسي و گمراهي به آنان فحش و ناسزا هم مي گفت باز آن را فرصتي مغتنم مي شمردند و به همين بهانه با وي سخن مي گفتند و مرد ناسزاگو را چنان منقلب مي کردند که همان جا توبه مي کرد و با اهل بيت هم صدا مي شد و از آنچه گفته بود توبه مي کرد.

هوشياري اهل بيت اسير

هوشياري اهل بيت کاري کرد که فحش ها و ناسزاگويي ها هم در جريان منافع ايشان قرار گرفت، و غنيمت شمردند که اگر چه به عنوان بدگويي هم شده کسي با آنها سخن بگويد و يا در مقام شماتت آنها برآيد تا بتوانند حرف خود را بگويند و پرده هاي اشتباه مردم را بالا زنند.
امام چهارم در مقابل مردم کوفه پس از آنکه سطري از هرزگي هاي دشمن را ثبت تاريخ کرد چنين فرمود:
« منم پسر همان کسي که او را در کنار رودخانه فرات سربريدند بدون آن که او خوني ريخته باشد يا حقي به گردن او باشد » يعني او را بي گناه کشتند « منم پسر آن که او را به قتل صبر کشتند و پس از آن که ديگر نيروي جنگ و مقاومت نداشت و ناتوان افتاده بود بر سر او ريختند و او را به شهادت رساندند و همين افتخار ما را بس است ».
امام چهارم با اين جمله مردم را ناچار ساخت که در جريان شهادت امام بيشتر بررسي کنند چه تنها کشته شدن را نمي توان افتخاري به حساب آورد، آن هم افتخاري که ديگر با داشتن آن نيازي به افتخار ديگري نباشد، امام علي ابن الحسين (عليه السلام) مي گويد ما را همين افتخار بس که خون ما را ريختند و مال ما را بردند و نسبت به ما هرزگي و بي احترامي کردند و زنان و فرزندان ما را اسير کردند، امام مي خواهد مردم را متوجه کند که اين قيام براي چه بود، و رهبر اين قيام چه مي خواست، و چه کرد. اگر حساب اين بود که او هم مي خواست خليفه شود و چون خلافت را ديگري برده بود ناراحت بود و جان بر سر آرزوي خلافت نهاد و مال و جانش در اين راه به باد رفت. چنين کشته شدني نه تنها مايه افتخار نيست، بلکه موجب شرمندگي است و کجا مي شود که امام چهارم به آن افتخار کند و بگويد که همين افتخار ما را بس است؟!!

شهادت و افتخار

اين جمله سبب شگفتي مردم شد که چگونه اين پيش آمدها موجب چنين افتخاري است مگر کم مردم کشته مي شوند؟ و مگر در مبارزه هاي سياسي کم جان ها به باد مي رود؟ و مگر در فتنه ها و آشوب هاي اجتماعي کم مال و زندگي و اثاث مردم به غارت مي رود؟ اين چه افتخاري است که مال انسان را ببرند، و خانه انسان را آتش بزنند، و عزيزان انسان را بکشند.
اينها مصيبت است، نه مايه افتخار، و از طرفي ديگر اين جمله مردم را به تحقيق و کنجکاوي و بررسي بيشتر وادار کرد، تا جاي اين قيام و ارزش آن را در تاريخ اسلام پيدا کنند و راستي بنگرند که اينان چه مي گفتند؟ و حرف حسابشان چه بود؟ و چرا مانند باقي مردم و ديگر مسلمانان آرام و خاموش ننشستند؟ و چرا هيچ يک از پيشنهادهاي دستگاه خلافت را نپذيرفتند، چه عيبي داشت که امام حسين با يزيد بيعت مي کرد و با کمال احترام در ميان مسلمانان زندگي مي کرد؟ و آن همه عزيزان خود را که از دست داد براي خود نگه مي داشت؟ و جان بر سر اين مخالفت و مبارزه نمي گذاشت؟

امام چهارم انديشه هاي خفته را بيدار ساخت

امام چهارم با اين جمله هايي که گفت گوش هاي مردم را براي شنيدن آماده ساخت، و انديشه ها را برانگيخت و مردم خفته اي را بيدار کرد. بيشتر مردم شايد مي گفتند خوب شد که اين دسته را کشتند و زندگي مردم به وضع عادي خود باز آمد و راه هاي عراق که چندي بسته بود باز شد، و رفت و آمد که چندي به سختي انجام مي گرفت به حال عادي برگشت، اما در ميان افکار اين مردم امام چهارم يک باره فرياد مي کند که ما را کشتند و هر چه داشتيم به غارت بردند و ما را همين افتخار بس. اين تعبير مردم را تکان مي دهد و انگيزه اي براي تحقيق و کاوش بيشتري در ايشان پديد مي آورد.
امام چهارم سپس فرمود:
« اي مردم شما را به خدا قسم آيا مي دانيد که روزي به پدرم نامه ها نوشتيد و او را فريب داديد، و عهد و پيمان خود را با او محکم ساختيد و سپس خود به جنگ وي برخاستيد. هلاکت باد شما را از اين توشه اي که براي خود پيش فرستاديد، و رسوايي باد شما را از اين تدبير ناپسندي که بر آن استوار گشتيد. فرداي قيامت که شما را با رسول خدا روبرو کنند چگونه با او روبرو خواهيد شد؟! و با چه ديده اي به او خواهيد نگريست؟! آنگاه که شما را مخاطب سازد و بگويد شما که فرزندان مرا کشته ايد و نسبت به من بي احترامي کرده ايد از امت من نيستيد. »
همين چند جمله امام فکر مردم کوفه را دگرگون ساخت و چهره خندان مردم که بيشتر به منظور تماشاي اسيران بيرون آمده بودند گرفته شد، عقده گلوها را گرفت، اشک در چشم ها حلقه زد، هرچه مردم مي خواستند خود را ضبط کنند امکان پذير نبود، بالاخره ناله مردم از گوشه و کنار جمعيت بلند شد جمله هاي توبيخ آميز به يکديگر مي گفتند، يکي مي گفت چه کار بدي کرديد و خود را هلاک ساختيد، ديگري گفت چه مي شود کرد و فعلاً چه کاري از دست ما ساخته است.

موج اشک و آه مردم

بار ديگر امام (عليه السلام) در ميان موجي از اشک و آه مردم فرمود:
« خداي رحمت کند مردمي را که نصيحت مرا قبول کنند و سفارش مرا درباره خدا و رسول خدا و اهل بيت پيغمبر به کار بندند، زيرا، بر ما است که از رسول خدا پيروي کنيم ».
با همين خطبه کوتاه چنان انقلابي در مردم پديد آمد که فريادها بلند شد، اي فرزند رسول خدا ما همگي سخنت را مي شنويم، و فرمان تو را مي بريم، وعهد و پيمان تو را به کار مي بنديم و از تو روي بر نمي تابيم، و به ديگري روي نمي آوريم، هرچه خواهي بفرما که براي انجام آن آماده ايم، با هر که مي جنگي خواهيم جنگيد، و با هر که سازگاري سازگاريم، و حتي براي دستگيري يزيد دست به کار مي شويم و از مردمي که بر تو ستم روا مي دارند بيزاريم، از اين گفته هاي مردم کوفه که ابن طاووس نقل مي کند چنان بر مي آيد که هنوز مقصود امام را نفهميده اند و شايد تصور مي کنند که او هم سر جنگ دارد و پي قشون و سپاه مي گردد، اينان هنوز نمي دانستند که از نظر قيام و نهضت و شهادت، کار به انجام رسيده است و ديگر نيازي به جنگ و خونريزي و شمشير کشيدن نيست، آنچه مانده و بايد به انجام رسد همين سخنراني ها و خطبه ها و گفتارها که تنها وسيله منعکس کردن جريان عاشورا است.
در تاريخ اسلام و در افکار مسلمين علاوه بر اين پيمان و عهدي که با امام چهارم مي بستند و اين اطميناني که به او مي دادند بيشتر از پيماني که با پدرش امام حسين بسته بودند و اطميناني که به او داده بودند ارزش نداشت و به هيچ وجه قابل اعتماد و اطمينان نبود و از قبيل همان بيعتي بود که با مسلم بن عقيل بسته بودند، و همان نامه هايي که به امام (عليه السلام) نوشته بودند.
از اين رو امام چهارم فرمود:
« هيهات هيهات أيها الغدرة المکرة حيل بينکم و بين شهوات أنفسکم أتريدون آن تأتوا کما أتيتم الي أبي من قبل کلّا و ربّ الراقصات فانّ الجرح لما يندمل، قتل أبي صلوات الله عليه بالامس و أهل بيته معه، و لم ينس ثکل رسول الله و ثکل أبي و بني أبي و وجده بين لهاتي و مرارته بين حناجري و حلقي، و غصصه تجري في فراش صدري، و مسألتي أن تکونوا لالنا و لا علينا »
ولاغرو أن قتل الحسين فشيخه *** قد کان خيراً من حسين و اکرما
فلا تفرحوا يا اهل کوفه بالذي *** اصيب حسين کان ذلک أعظما
قتيل بشط النهر روحي فداؤه *** جزاء الذي ارداه نار جهنم
ثم قال: « رضينا منکم رأساً فلايوم لنا و لايوم علينا. »

کوفيان هرگز کامروا نباشيد

هرگز هرگز اي بي وفايان و پيمان شکنان، هرگز کامروا نباشيد. آيا مي خواهيد که با من همان رفتار کنيد که با پدران من کرده ايد، نه به خدا قسم هنزو زخم دل بهبود نيافته، ديروز پدرم و جوانانش به شهادت رسيدند، هنوز داغ رسول خدا و داغ پدر و برادرانم را فراموش نکرده ام، و اندوه آن راه نفس برمن گرفته است، و تلخي آن در کام من جاي دارد، و غصه هاي گلوگير آن به حلق و سينه من فشار مي دهد، از شما همان خواهم که نه با ما باشيد و نه برما. کشته شدن حسين بن علي هم عجيب نيست مگر پدرش علي را که بهتر بود نکشته اند، اي مردم کوفه شما بوديد که علي را کشتيد، جانم فداي پدري باد که در کنار فرات به شهادت رسيد، و کيفر کشندگان او دوزخ است: سپس فرمود ما از شما سر به سر راضي هستيم که نه روزي دوست ما باشيد و نه روزي دشمن ما.
امام چهارم ديگر سخن نگفت و فرصتي براي سخن گفتن به دست نياورد تا روزي که اهل بيت را به مجلس رسمي و عمومي ابن زياد آوردند، آنجا هم فرصتي کوتاه به دست امام آمد و آن را از دست نداد و با چند جمله اي هر چند کوتاه در مجلس اثر گذاشت.

امام سجاد در مجلس عمومي ابن زياد

امام چهارم را بر ابن زياد عرضه داشتند يعني بر وي عبور دادند و نزد او بپا داشتند از امام پرسيد تو کيستي؟ گفت علي بن الحسين، گفت مگر خدا علي ابن الحسين را نکشت؟ امام فرمود برادري داشتم که نام او هم علي بود و مردم او را کشتند، يعني گناه را به خدا نسبت مده و بي ربط مگو، کشنده علي بن الحسين در کربلا مردم بوده اند نه خدا، ابن زياد گفت اين گونه نيست خدا او را کشت، امام در پاسخ وي قرآن تلاوت کرد« الله يتوفي الانفس حين موتها » يعني جانها را در هنگام مرگ خدا مي گيرد، اما کشنده او خدا نيست، ابن زياد از اين که جواني اسير و بيمار چند بار سخن او را برگرداند به خشم آمد و گفت تو هنوز رمق داري که در جواب من ايستادگي کني؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد، در آنجا اگر چه زينب کبري بسي پريشان و نگران شد اما امام چهارم تنها پاسخي که به ابن زياد داد اين بود که گفت: اگر مرا کشتي اين زنان را با که خواهي فرستاد و سپس فرمود پس از کشتن من مردي پرهيزکار و مسلمان همراه اين زنان بفرست که ايشان به دستور اسلام رفتار کند.
امام چهارم حتي يک جمله از اين قبيل نگفت که خواهش مي کنم، مرا نکش يا لطفاً از کشتن من صرف نظر فرما بلکه فرمود هرگاه من کشته شوم مردي بي تقوي و نامسلمان همراه اين زنان مفرست(1).

پيروزي با کيست؟

در شام هم چند فرصتي به دست امام آمد و از هر کدام در حدود امکان استفاده کرد در بازار دمشق که علي بن الحسين اسير و گرفتار بود ابراهيم بن طلحة بن عبيدالله تيمي جلو آمد و به شماتت امام سجاد را گفت اي علي بن الحسين در اين مبارزه پيروزي با که بود؟ يعني چه خوب شکست خورديد و چه دشمنان شما خوب پيروز شدند، امام در پاسخ وي فرمود: اکنون که وقت نماز مي رسد أذان بگو و اقامه بگو تا بداني و خوب بفهمي که پيروز کيست و مبارزه به نفع کدام طرف بوده است، يعني تو خود که از طايفه تيم قريش هستي و شايد به عللي از شکست بني هاشم خوشنود مي شوي و لذت مي بري تا مسلمان هستي به حکم اسلام بايد هم در اذان و هم در اقامه بگويي أشهد أن محمداً رسول الله و فرزندان و وارثان اين محمد که بدون نام بردن و درود فرستادن بر او نماز هيچ مسلماني پذيرفته نيست، مائيم نه ديگران و تا روزي که اسلام برقرار است عزت افتخار ما آل محمد پايدار و برقرار خواهد بود، اين جمله کوتاه عجيب را هم امام چهارم در پاسخ يک نفر ديگر فرمود، و شايد هم آرام و بي صدا بيان داشت، اما همين جمله هاي آرام و بي صدا در تاريخ صدا مي کند و عکس العمل نشان مي دهد و گاه يک جمله است که کتاب ها و سخنراني ها و مقاله هاي بسيار مهم به وجود مي آورد و هر چند در آن موقع نه ابراهيم نه طلحه و نه ديگران نمي توانستند سر از اين حساب ها در آورند و از کميّت اين جمله کوتاه گذشته به کيفيّت آن توجه کنند. اما خود امام چهارم مي دانست که اگر براي گفتن همين يک جمله به شام آمده بود و در اين سفر جز اين سخن کوتاه را نمي گفت، براي تأمين مقصودي که در نظر است همين جمله کافي است و آنان که امروز نمي توانند به اين حساب ها برسند در آينده بسيار نزديک بر نقشه حسين بن علي (عليه السلام) و ياران و اهل بيت او آفرين خواهند گفت.

امام سجاد در ميان مردم شام

فرصت ديگري در بازار شام به دست امام چهارم آمد و آن هنگامي بود که اهل بيت را بر در مسجد دمشق همان جا که معمولاً اسيرها را نگاه مي داشتند به پا داشته بودند و مراسمي هم در ميان ايشان بود، پس يکي از پيرمردان شام رسيد و گفت « الحمدلله قتلکم و اهلککم و قطع قرون فتنة » شکر خدا را که شما را کشت و از ميان برد و شما مردم فتنه انگيز را نابود ساخت. آنگاه در دشنام دادن و ناسزا گفتن به اهل بيت کوتاهي نکرد، امام چهارم صبر کرد تا هر چه مي خواست گفت و گفتار وي به پايان رسيد، آنگاه امام روي سخن با او داشت و پاسخ داد نه بد فرمود؟نه ناسزا گفت؟ نه از وي گله کرد که چرا فحش مي دهي؟نه.
امام سجاد (عليه السلام) در اين موقع هم بيمار بود و هم مسافر بود، و رنج راه از کوفه تا دمشق را ديده بود هم داغديده و مصيبت زده بود، علاوه بر شهري وارد شده بود که در آن تاريخ، کانون دشمن و دشمنان آل عصمت بود. اين مرد شامي هم دشنام ها داد، ناسزاها گفت، اظهار خوشحالي کرد و خدا را برآنچه پيش آمده بود شکر و سپاس گفت، چه کس مي تواند با اين همه موجبات ناراحتي و عصبانيت عصباني نشود و سخني تند و ناروا در مقابل آن همه نارواهايي که شنيده نگويد. هر که باشد نمي تواند خود را ضبط کند، اما امام سجاد (عليه السلام) مانند يک معلم مهربان دلسوز و مانند کسي که از اين مرد شامي جز مهرباني و احترام و ادب چيزي نديده است با کمال خوشرويي و نرم خويي از وي پرسيد که قرآن بلد نيستي؟گفت چرا فرمود اين آيه را نخوانده اي « قل لا اسألکم عليه أجرا الاالمودة في القربي؟ »(2).
گفت چرا. فرمود: خويشان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به خدا قسم ما هستيم، امام چهارم (عليه السلام) با همين يک سؤال دل آن پيرمرد را از جا کند و در ضمير او غوغايي به پا کرد، سپس سؤال کرد، اين آيه را نخوانده اي در قرآن « و آت ذاالقربي حقّه »؟گفت: چرا، فرمود از اين آيه هم مراد خود ما هستيم، باز پرسيد اين آيه را نخوانده اي؟
« انما يريد الله ليذهب الرجس اهل البيت و يطهرکم تطهيراً؟ »(3).
گفت: چرا. فرمود: مائيم آن اهل بيتي که خدا شهادت به طهارت و عصمت ايشان داده است. مرد شامي دست به دعا برداشت و سه مرتبه گفت خدايا توبه کردم و از کرده خويش پشيمانم خدايا من از دشمنان آل محمد و از کشندگان اهل بيت رسول خدا بيزارم، چگونه بود که من قرآن مي خواندم و به اين آيه ها توجه نداشتم.

امام سجاد و مجلس يزيد

فرصت ديگري که به دست امام سجاد(عليه السلام) افتاد در مجلس رسمي يزيد بود هنگامي که براي اولين بار اسيران اهل بيت را بر وي وارد کردند، امام چهارم که از کوفه تا آنجا زير زنجير بود فرمود يزيد تو را به خدا قسم چه گمان مي بري اگر پيغمبر خدا ما را به اين حال بنگرد؟اين جمله بسيار مؤثر بود و قابل توجه، در اثر همين جمله يزيد دستور داد که زنجير را از امام سجاد(عليه السلام) برداشته و در اثر همين جمله هر که آنجا بود منقلب شد و گريه کرد، از اين ها مهمتر تعبير امام بود که يزيد را به نام او خطاب کرد و برحسب آنچه معمول بود او را اميرالمؤمنين نگفت. آري اين سند ارزنده را هم در تاريخ اسلام ثبت کردند که ما اهل بيت پيغمبر حتي زير زنجير و در موقع اسيري هم به يزيد اميرالمؤمنين نمي گوييم و او را به جانشيني رسول خدا و خلافت پيغمبر نمي شناسيم، اين شما و اين تاريخ اسلام از اسيران اهل بيت يک نفر نبود که يزيد را جز به نام او بخواند.

بهترين فرصت در شام

بهترين فرصتي که در شام به دست امام چهارم آمد روزي بود که خطيب رسمي بر منبر رفته براي مردم در بدي علي بن ابيطالب و فرزندان او عليهم السلام و خوبي معاويه و فرزندان او داد سخن مي داد که امام چهارم به يزيد گفت به من هم اجازه مي دهي روي اين چوب ها بروم و سخناني چند بگويم که هم خدا را خشنود سازد و هم براي شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد.
در سخن کوتاه امام لطيفه هايي بسيار شيرين نهفته است و مي توان گفت گفتني هاي خود را امام (عليه السلام) در همين جمله کوتاه خلاصه کرد، چه اولاً تعبير به منبر نکرد. گفت اجازه بده بر اين چوبها بروم، يعني نه هر چه را به شکل منبر بسازند و روي آن کسي صحبت کند مي توان آن را منبر ناميد. اين چوب ها وسيله اي براي از ميان بردن منبرها است، و اين خطيب گوينده دين به دنيا فروخته اي است که راضي شده مخلوقي از او خشنود و خدا بر وي خشمناک باشد و جاي او دوزخ است، سپس امام فرمود: مي خواهم سخناني بگويم که خدا را خشنود کند، يعني آنچه بر زبان اين خطيب مي گذرد موجب خشم خداست يعني با بدگويي به مردي مانند اميرالمؤمنين (عليه السلام) نمي توان خدا را خشنود ساخت.
مي خواهم سخناني بگويم که براي شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد، يعني شنيدن آنچه اين خطيب مي گويد جز گناه و بدبختي براي اين مردم اثري ندارد و جز انحراف مردم ثمره اي بر آن بار نمي شود، مردم اصرار مي کردند که يزيد اجازه دهد و او با اصرار امتناع مي ورزيد و آخر گفت اينان مردمي هستند که در شيرخوارگي و کودکي دانش را به خوردشان داده اند و اگر او را فرصت سخن گفتن دهم مرا رسوا مي کند، اصرار مردم کار خود را کرد و امام چهارم (عليه السلام) پا بر منبر گذاشت و چنان سخن گفت که دل ها از جا کنده شد و اشک ها فروريخت و شيون از ميان مردم برخاست و ضمن خطابه خويش جاي اهل بيت را در حوزه اسلامي مشخص نمود و چنين فرمود:

خداوند به ما فضيلت ها بخشيده

« اي مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برتري ما بر ديگران بر هفت پايه استوار است: علم نزد ماست، حلم نزد ماست، جود و کرم نزد ماست، فصاحت و شجاعت نزد ماست، دوستي قلبي مؤمنين از آن ماست يعني به زور و جبر نمي توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خويش ساخت. خدا چنان خواسته است که مردمان با ايمان ما را دوست بدارند و نمي شود با هيچ وسيله اي نمي توان مانع اين کار شد و کاري کرد که مردم ديگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند، برتري ما بر ديگران هم براين هفت پايه استوار است، پيغمبر خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ماست، وصي او علي بن ابيطالب از ماست، حمزه سيد الشهداء از ماست، جعفر طيّار از ماست، دو سبط اين امت حسن و حسين از ما مي باشند، مهدي اين امت و امام زمان از ماست. »
يعني اول بايد يزيد برود اين افتخارات را اگر مي شود از ما اهل بيت سلب کند و به نام خود ثبت نمايد و آن گاه با ما درافتد و گرنه تا روزي که افتخارات اسلام به دست ما است چگونه مي توان ما را گمنام يا بدنام ساخت، و حق ما را به ديگران داد، و دل هاي متوجه به ما را به ديگران متوجه ساخت.
سپس امام خود را معرفي کرد و کار به جايي رسيد که ناچار شدند سخن امام را قطع کنند و دستور داد تا مؤذن اذان بگويد، امام هم ناچار سکوت کرد و باز از فرصتي که پيش آمد استفاده کرد، يعني چون مؤذن گفت « أشهد انَّ محمّداً رسول الله » عمامه از سر برگرفت و گفت اي مؤذن تو را به حق همين محمد که خاموش باش سپس رو به يزيد کرد و فرمود:
« آيا اين پيامبر ارجمند بزرگوار جدّ تو است يا جدّ ما؟اگر بگويي جدّ تو است همه مي دانند که دروغ مي گويي و اگر مي گويي که جدّ من است پس چرا پدرم را کشتي، و مال او را به غارت بردي، و زنانش را اسير کردي؟سپس دست برد و گريبان چاک زد و سخن را تا آنجا ادامه داد که مردم را منقلب ساخت و با پريشاني متفرق شدند. »

پي نوشت ها :

1- در لهوف سيد چنين است که بعد از آنکه عبيدالله دستور قتل علي بن الحسين (ع) را داد و زينب کبري (ع) را داد و زينب کبري (ع) شنيد فرمود « يا ابن زياد انک لم تبق منا أحداً فان کنت عزمت علي قتله فاقتلني معه » اي پسر زياد اگر مي خواهي او را شهيد کني مرا قبل از او به قتل رسان امام (ع) فرمود عمه جان آرام باش من خود به او جواب مي دهم آن گاه رو به ابن زياد کرده فرمود : « أباالقتل تهددني يا ابن زياد أما علمت أن القتل لنا عادة و کرامتنا الشهادة » اي پسر زياد مرا به قتل مي ترساني مگر نمي داني که عادت و سيره ي ما کشته شدن است و شهادت براي ما کرامت مي باشد (مصحح).
2- الشوري (42): 23.
3- الاحزاب (33): 33.

منبع مقاله :
آيتي، محمد ابراهيم؛ (1388) بررسي تاريخ عاشورا، [بي جا]: مؤسسه انتشاراتي امام عصر (عج)، چاپ پنجم